این مطلب قبل تر به مناسبت روز معلم نوشته شده ، از اونجا که متنی لایق تر برای این روز زیبا نداشتم ، دوباره به مناسبت این روز گرامی این متن رو به همه معلمای عزیز تقدیم می کنم
روز معلم نزدیک بود و من و بچه ها می خواستیم به تلافی همه شرارت ها و اذیت هایی که به سر معلممون درآورده بودیم ، یه جشن بزرگ واسه آقا معلم بگیریم .آقا معلم خیلی خوب و مهربون و صبوره . وقتی اذیتش می کنیم هیچی بهمون نمی گه . مثلا اون روزایی که زیر صندلیش بمب بودار میذاشتیم، یا به جای برف شادی ، کف میریختیم رو سرش یا صندلیشو شل می کردیم ، فقط نگاهمون می کرد و با یک لبخند جوابمون رو می داد . اما دیگه بسه ! باید یک بار واسه همیشه بهش بفهمونیم که چقدر دوستش داریم و برای همین همه بسیج شدیم و ریاست کارها با من شد .من که شرور ترین دانش آموز کلاسم و اما خیلی آقا معلم رو دوست دارم . آخرای کلاس بود ، بیکار بودیم و داشتیم نقشه می کشیدیم ، همه مراحل باید محرمانه انجام می شد ، آخه من اعتقاد شدیدی به کارهای فوق سری و عملیات های سرعتی دارم . ( این جمله رو دیشب تو فیلمی که بابا از دوستش گرفته بود شنیدم ، مثلا داشتم درس می خوندم ، اما عجبب فیلم باحالی بود بعدش کلی بزن بزن راه انداختم با داداش کوچیکه )
تو همین افکار بودم که ناصر خپله ( این اسمیه که من روش گذاشتم ، البته مامان می گه اسم گذاشتن کار خوبی نیست ) بلند از آقا معلم پرسید : ” آقا از چه کادوهایی خوشتون میاد ؟ ” .. اگه نزدیکم بود چنان می زدم پس گردنش که نفهمه از کجا خورده پسره زبون نفهم . فکر کنم آقا معلم فهمید . خیره بودم به آقا معلم و منتظر عکس العملش . عینکش رو جابه جا کرد و گفت :
” محمدی واسه من بهترین کادو اینه که شما موفق بشید و به آرزوهاتون برسید “
اولش فکر کردم که آقا معلم فهمیده و منظورش این بوده که هرچه سریع تر کادو ها رو آماده کنیم و نقشه رو اجرا کنیم ، اما بعد دیدم که نه حرف آقا معلم درسته ، پس بهترین کادو اینه که ما تو این عملیات موفق بشیم و اونو خوشحال کنیم . چیزی که آرزوی همه ماست .
تو راه برگشت سعید هی بهم می گفت بهتره فلان کار کنیم ، بهتره این کارو بکنیم و همش دستور می داد ، اصلا نمی فهمید که من فرمانده گروهم ، اگه جانشینم نبود ، می زدم پس کلش ، اما بهش گفتم : ” نه به نقشه ای که من طراحی کردم عمل می کنیم “
آخه نقشم خیلی حساب شده بود ( اصل نقشه مخلوطی از چندتا فیلم ساخته شده بود که من به صورت ماهرانه ای به هم پیوندشون دادم ).
از امروز حسابی همه با هم مشغول تهیه تدارکات بودیم ، البته پول زیادی نداشتیم و برای این جشن مجبور بودیم از امکانت خودمون استفاده کنیم . پدرام همش می گه من نقش جومونگ رو بازی می کنم ، هرچی بهش می گم که تو نقشه من جومونگ وجود نداره و به جاش آرش کمانگیر داره ، گوش نمی کنه ( آخه جدیدا همه DVD های جومونگ رو دیده و یه تیرکمون تاشو هم خریده ، خیلی جو گرفتتش ) …
بالاخره روز جشن رسید . همه تجهیزات تو کلاس نصب شدن و بچه ها همه تو آماده باشن ( منم شنل مخصوصم رو که مامان واسم دوخته و منو شبیه یه فرمانده ایرانی قدیمی می کنه پوشیدم و بچه ها رو رهبری می کنم ).
در کلاس باز شد و آقا معلم وارد شد . با فریاد من عملیات آغاز شد که ….
وای خدای من ، بچه ها قاطی کردن و …( همینکه آقا وارد شد ، محمود که هول شده بود ، بستنیه آقا معلم رو ریخت جلو پا آقا معلم ، آقا هم که پاش لیز خورده بود در حالی که به زمین می خورد دستشو دراز کرد تا پرده ای که کشیده بودیم رو بگیره که یاعث شد هم پرده – چادر مامان وحید – پاره بشه و هم چوب پرده – چوب جاروی سرایدار – بخوره تو سر آقا معلم ، اما ماجرا به همین ختم نشد و پدرام که تو حال وهوای جومونگ بود تیرشو شلیک کرد ، اما تیری که باید به بادکنک پر از گل می خورد ، مستقیم نشست وسط پیشونی آقا معلم – شانس آوردیم که سر تیر ازین چسبکا داشت – اما همه اینا به کنار حسین کوری – لنز عینکش شبیه ته لیوان چایی خوریه بابامه – هم به کنار که بی توجه به قضایا ، انگار نفهمیده آقا معلمه کف کلاس خوابیده با ظرف پر از بستنی – که بابای ممد بستنی ، آورده بود – روی آقا معلم افتاد و کت و شلواره خوشگل و نویی که معلوم بود تازه خریده رو…
نقشه قشنگم چی شد . برای اولین بار می خواستم اذیت رو کنار بذارم و آقا معلم رو که اینهمه کمکمون می کنه تا موفق بشیم و به آرزوهامون برسیم رو خوشحال کنم . اما …
آقا معلم بلند شد و کتش رو درآورد و گذاشت رو میز ، کیف و وسایلش رو هم همینطور ، بعد در حالی که با نگاه محبت آمیز همیشگیش به چهره وحشتزده و متعجب ما خیره شده بود گفت : ” می دونم که این دفعه دیگه شوخی نکردید و می خواستید من رو خوشحال کنید ، هرچند که معلومه برای اجرای برنامتون تمرین نکرده بودید ، اما واقعا زیباترین لحظه رو به من هدیه کردید ، خاطره ای که این سال آخر تدریس ، هیچ وقت فراموش نمی کنم ، برگذاری یک جشن اشرافی اونم توی یک کلاس مملو از دانش آموزای شیطون که هیچ وقت با هم متفق نبودن . کارتون واقعا عالی بود .هرچند که… راستی مدیریت این کار با کی بود ؟ “
من با قیافه ای شرمنده بلند شدم و گفتم ” ما آقا “
آقا معلم با چهره ای که تعجب و تحسین توش جمع شده بود بهم نگاه کرد و من از اینکه اون دفعه که نمره کم گرفته بودم و لاستیک ماشین آقا رو پنچر کرده بودم ، واقعا پشیمون شدم .
تقدیم به همه معلم های ایران ، که با صبری قابل تقدیر در راه تربیت شاگردانی استوار و موفق تلاش می کنند.
مازیار شاهسون پور
بهار 90
4 thoughts on “نقشه روز معلم”
محمود
(می 2, 2019 - 12:39 ب.ظ)معلمی شغل نيست، انبیاست 😂😂ممنون بابت متن زیبا
مازیار شاهسون
(می 3, 2019 - 4:16 ب.ظ):))
ممنون محمود جان
روز معلم به شما که یکی از معلمای باحال هستی، مبارک
زهرا تیجانی
(می 4, 2019 - 3:09 ب.ظ)پایه و اساس پیشرفت یک کشور آموزش و پرورش اون و معلمانش هست. به همشون خداقوت میگم و از شما هم برای این متن زیبا و اینکه به یاد معلمان عزیزمون بودید تشکر می کنم.
مازیار شاهسون
(می 4, 2019 - 3:15 ب.ظ)سلام.
واقعا همینطوره و چقدر خوب میشه که معلمای عزیز به بچه ها فکر کردن و مهارت حل مسئله، ارادتمند و … رو در کنار مسائل درسی آموزش بدن.
ممنون که بابت نظرارت پر از مهرتون